همسنگرم کجایی...؟
در راه شدید خوابم گرفت ، گوشه ای نزدیک دشت عباس توقف کردم ، کمی استراحت کردم .
شخصی به شیشه می زد!!
بیدار شدم ،از پیر مردهای عشایر بود .
گفت :آقا دنبال من بیا!!
با موتور جلو میرفت ،من هم به دنبال او ؛ در جاده عین خوش حدود سه کیلومتر جلوتر توقف کرد !
کنار تپه خاکی کوچکی رفت ...
خاکها را کنار زد .
دو شهید بی نشان آرام در کنار هم خوابیده بودند !!
فهمیدم آن خواب بی موقع بی دلیل نبوده .
پرسیدم چی شد که دنبال من آمدی؟
گفت :پشت شیشه ماشین را خواندم...
همسنگرم کجایی...؟
---------------------------------------------------------------------------------------------------